شاخه ای تکیده گل ارکیده با چشمای خسته ،لبهای بسته

غم تو رو چشماش آروم نشسته شکوفۀ شادیش از هم گسسته

آشنای رعده،خورشید سرده،تو قلب سردش غم لونه کرده

مهتاب عمرش در پشت پرده اما مثالش پائیزوسرده

دستای ظریفش تو دست مادر،پیکر نحیفش چون گل پرپر

از محنت و درد آروم نداره

سایۀ سیاهی رو بخت شومش،ارکیده تنهاست زیر هجومش

طوفان درد پایون نداره

دست من و تو می تونه باهم،قصری بسازه با رنگ شبنم

شکوفه ای که غمگین و سرده گل ارکیده ست نمیره کم کم

بیا نذاریم گل ارکیده گلی که چهره ش پاک و سپیده

که توی پائیز شاخه ای دیدی بهار ندیده بمیره کم کم

دستای ظریفش تو دست مادر،پیکر نحیفش چون گل پرپر

از محنت و درد آروم نداره



از سفر جز هنر عشق نبایدآموخت

از دل خود به دل دوست سفر باید کرد

وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خوانم

چندیست لبخند ها ی خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا

اما در صفحه های تقویم روزی بنام روز مبادا نیست

آنروز هر چه باشد روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا، روزی درست

مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه میداند شاید امروز نیز روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها

هر روز بی تو روز مباداست