بده دستاتو به دستم تا با هم کلبه بسازیم

کلبه ای پر از من و تو از من وتو ما بسازیم

دور بشیم از همه مردم واسه درد هم بمیریم

با ستاره ها بخوابیم با ترانه جون بگیریم

کلبه ای اندازه عشق باغچه ای و حوض وگلدون

 

با من بگو از عشق ای آخرین معشوق که برای رسوائی دنبال بهونم

با بوسه ای آروم خوابم رو دزدیدی تو شدی تعبیر یک رویای شبونم

من تو نگاه تو دنیامو می بینم فردای شیرینم نازنین من

چشمای تو افسانه نیست که تموم خواب و خیالم بود

تقدیر من عشق تو شد که همیشه فکر محالم بود

شبهای تنهائی همرنگ گیسوته آغوشتو وا کن بانوی مهتابی

دلواپسی هامو با خنده ای کم کن که توئی پایان یک تردید و بیتابی

من تو نگاه تو دنیامو می بینم فردای شیرینم نازنین من

چشمای تو افسانه نیست که تموم خواب و خیالم بود

تقدیر من عشق تو شد که همیشه فکر محالم بود




همیشه بیاد داشته باش تا به فراموشی بسپاری آنچه را که اندوهگینت می سازد اما

هرگز فراموش مکن به یاد داشته باشی آنچه را که شادمانت می سازد

آنانکه آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می دارند نمی توانند خود از آن بی بهره باشند